رد کردن لینک ها

بازی نجات

به طور معمول در ده ماهگی بالغ در کودکان شکل می گیرد(استثناء همیشه و در همه موارد دیده می شود)

زمانی که کودک می تواند دست خود را تکان دهد، ظرف غذایش را به سمت جلو هل دهد، جغجغه ی بالای تخت خوابش را بچرخاند، پی می برد که موجودی مستقل از مادر است و می تواند با افراد دیگر ارتباط برقرار کند تا نیازهایش بر آورده شود .

به این ترتیب کودکان ارتباط با دیگران را می آموزند. آنها در ارتباطات لذت بیشتری را می یابند چرا که در پی پیروزی ها و شکست ها تجربه های بسیاری کسب می کنند. آنها یاد می گیرند که با کمک دوستان و اطرافیان کارها را سریع تر و بهتر انجام دهند در نتیجه ارتباطات به صورت گسترده تری شکل می گیرد و در مراوده ها و رابطه هایی که افراد کمک یکدیگر را طلب می کنند و یا به اطرافیان کمک می رسانند تجربه ای لذت بخش و ارضاءکننده را به دست می آورند.

البته باید میان کمک های مثبت یاری رسان و کمک مخرب و ناخوشایند تفاوت قائل شد .به موازات برقراری ارتباط و کمک رسانی به یکدیگر، افراد متوجه می شوند که در بین آنها عده ای قدرتمندتر از دیگران هستند و یا به تعبیری بهتر تعدادی از افراد هستند که بیشتر به کمک احتیاج دارند و این فرض موجب می شود که دسته اول(قدرتمند) همواره به دنبال افرادی باشند که نیاز به کمک دارند و افراد ضعیف تر جویای روابطی باشند که کمک رسانی صورت گیرد .ولی رابطه همیشه به این شکل پیش نمی رود بعد از مدتی فردی که همیشه کمک می کند با خودش فکر می کند که چرا همیشه من کمک کنم و از طرفی گیرنده کمک هم احساس شرمساری می کند پس نقش سومی به وجود می آید. بنا بر این افراد در رابطه با یکدیگر از نقشی به نقش دیگر

می روند.

اریک برن این رابطه را بازی پنهان نامید و استیفن کارپمن چنین رابطه ای را همچون مثلثی فرض کرد که هر یک از نقش ها یک ضلع یا گوشه مثلث را تشکیل می دهند سه گوشه ی مثلث را این گونه نامگذاری کرد ، .زجردهنده یاستمگر(آزارگر) نجات دهنده یا ناجی و قربانی. اریک برن بر این عقیده بود که نقش ها قابل تبادل هستند به این معنی که افراد همیشه در یک ضلع نمی مانند از نقشی به نقش دیگر یا از ضلعی به ضلع دیگر تغییر مکان می دهند. به طوری که فردی که در رابطه اول نقش قربانی را بازی کرده است احتمالا در دوره های بعدی نقش ناجی یا ستمگر را ایفا خواهد کرد. افراد هر سه نقش را بازی می کنند ولی یکی از نقش ها در اولویت قرار دارد و تکیه بر آن دارد.(این نقش می تواند وجه اصلی پیش نویسش باشد)

زجر دهنده یا آزارگر کسی است که دیگران را تحقیر و سرزنش می کند از نظر او دیگران غیر خوب هستند. نقش ستمگر به دنبال نقش های ناجی و قربانی به وجود می آید. زمانی که فردی در نقش قربانی طلب کمک می کند و توسط فرد ناجی نجات می یابد به این خقیقت آگاه است که پایین دست است و ناجی او را پایین دست نگه می دارد و مانع از قوی شدن او می شود بنابر این در این رابطه عصبانیتی وجود دارد که منجر به تغییر نقش قربانی می شود و البته این تغییر برای فرد ناجی هم وجود دارد ، ناجی بعد از مدتی از این رابطه احساس عدم رضایت می کند زیرا همیشه باید کمک کند پس می توان پیش بینی کرد که هر تبادل ناجی _ قربانی سر انجام منجر به تبادل ستمگر _ قربانی می شود.

نجات دهنده یا ناجی نیز مانند آزارگر ،دیگران را غیر خوب می بیند ولی معتقد است چون دیگران نمی توانند به خود کمک کنند پس من به آنها کمک می کنم. فرد در ابتدا یاریگر و کمک کننده به نظر می رسد ولی بعد امکان دارد تا جایی پیش برود که علی الرغم خواسته طرف مقابل به او کمک کند .ناجی بودن  احساس بالا دست بودن می دهد و این لذتی است که فرد را از نقش قربانی دور می کند.

قربانی خودش را غیر خوب می داند گاهی اوقات قربانی به دنبال آزارگر می گردد که او را تحقیر کند و یا در جستجوی ناجی است که از او کمک بگیرد و بر این باور است که من نمی توانم از عهده ی کار خود بربیایم.فرد قربانی در قربانی شدن خود مشارکت می کند ، علیه این امر کاری نمی کند و مقاومتی نشان نمی دهد.

هر سه نقش شامل نادیده گرفتن می باشند.زجر دهنده و نجات دهنده دیگران را نادیده می گیرند زجردهنده مقام دیگران و نجات دهنده توانایی های دیگران را برای فکر کردن و عمل کردن نادیده می گیرندو فرد قربانی خود را نادیده می گیرد.

 

 

 

 

به گفتگو بپیوندید

بازگشت به بالای صفحه