رد کردن لینک ها

وضعیت های زندگی از دیدگاه تحلیل رفتار متقابل

بر اساس رویکرد تحلیل رفتار متقابل و با توجه به نظر کلود استیز (اشتاینر) همه کودکان با وضعیت «من خوب هستم، شما خوب هستید» پا به عرصه وجود می گذارند. کودکان تنها زمانی این وضعیت را تغییر می دهند که حادثه ای رابطه ی متقابل بین کودک و مادر را مختل سازد بنابراین وی با اریک برن(پایه گذار تحلیل رفتار متقابل) در این مورد که وضعیت زندگی توجیه کننده ی تصمیمات زندگی است توافق دارد. پس می توان گفت وضعیت زندگی باورهای اساسی شخص  درباره ی خودش و دیگران می باشد که به منظور توجیه تصمیمات و رفتارها به کار می رود.

همه ی ما به دوران بزرگسالی می رسیم در حالی که پیش نویسی بر اساس یکی از چهار وضعیت زندگی داریم. ما در تمام لحظات زندگی در همان وضعیت نمی مانیم بلکه امکان دارد هر لحظه از وضعیتی به وضعیت دیگر برویم. از دیدگاه تحلیل رفتار متقابل این چهار موقعیت یا وضعیت عبارت است از «من خوبم، تو خوبی»، «من خوب نیستم، تو خوبی»، «من خوبم، تو خوب نیستی» و «من خوب نیستم، تو خوب نیستی».

* وضعیت اول

«من خوبم، تو خوبی» در تحلیل رفتار متقابل

وضعیت موفق (برنده – برنده) این وضعیت سالم  است و برمبنای واقعیت قرار دارد. این وضعیت از رابطه بنیادی بین مادر و فرزند به وجود می آید. از زمانی که شیرخوردن کودک از سینه مادر آغاز می شود و یا حتی قبل از آن زمانی که کودک هنوز متولد نشده و در رَحِم مادر است. این وضعیت در همزیستی مادر و کودک ریشه دارد که پاسخ بی قید و شرط مادر به نیازهای کودک آن را ایجاد می کند. وضعیتی است که کودک تمایل دارد در آن بماند و فقط اگر اختلالی در این رابطه به وجود آید کودک این وضعیت را رها می کند و به وضعیتی دیگر می رود.

مثلاً اگر کودک محبت بی قید و شرط را که در ابتدا از مادر دریافت کرده است را نگیرد و یا زمانی که گریه می کند یا برای تغذیه و نظافت به مادر احتیاج دارد این نیازش دیر برآورده شود همه این ها باعث می شود که کودک به این نتیجه برسد که یا من خوب نیستم که مادرم به سراغ من نمی آید و یا مادرم خوب نیست یا هر دو خوب نیست یا هر دو خوب نیستیم .البته به زودی و به سادگی به این نتیجه نمی رسد همراه با کشمکش و فقط بعد از چندبار کودک این طور نتیجه گیری می کند. کودکی که وضعیت اول را انتخاب می کند خود را دوست داشتنی و مادرش را قابل اعتماد می داند و در بزرگسالی این وضعیت و طرز تفکر را به همه مردم تعمیم می دهد.

* وضعیت دوم در تحلیل رفتار متقابل

«من خوب نیستم، شما خوب هستید» «من بدم، تو خوبی»

کودکی که مورد بی مهری مادر واقع شده و یا به نیاز او دیر رسیدگی شده باشد به این نتیجه می رسد که حتماً من دوست داشتنی نیستم حتما من فرزند خوبی نیستم و پیش نویس زندگی خود را از موضع افسردگی و احساس حقارت پیش می برد و به طور ناخود آگاه احساس های بد را انتخاب می کند و در بزرگسالی رفتارهایی را انتخاب می کند که احساس بد در او برانگیخته شوند تا به خودش ثابت کند دیگران من را دوست ندارند و حق من در دنیا همین است. انسان های خود کم بین و قربانی در این وضعیت قرار دارند.

به هر صورت نتیجه ای را که توسط کودک در آن زمان گرفته شده به طور حتم در بزرگسالی با رفتارهایی که به طور ناخودآگاه توسط او اجرا می شود او را به سمت من خوب نیستم و قربانی پیش می برد.

* وضعیت سوم در تحلیل رفتار متقابل

«من خوب هستم، شما خوب نیستید» «من خوبم، تو بدی»

امکان دارد که کودک در آن زمان تصمیم دیگری بگیرد اگر مادر من دیر به سراغ من می آید پس مادر خوبی نیست اگر نیازهای کودک توسط والدین به خصوص مادر دیر برآورده شود کودک به  این نتیجه می رسد که والدین من (مادر من) خوب نیستند. بر اساس این تصمیم شاید پیش نویس در بزرگسالی به این صورت باشد که آن ها خود را از دیگران برتر و بالاتر می دانند (خوشیفته) این افراد قهرمان داستان های خود می باشند البته در ظاهر موفق و برنده هستند به دلیل این که آن ها دیگران را از خود پایین تر می دانند ولی ممکن است دیگران از رفتارهای آن ها راضی نباشند و خسته شوند و او را طرد کنند. ولی به طور کلی در بزرگسالی خود را برتر از دیگران می دانند و دیگران را پایین تر از خود می بینند.

* وضعیت چهارم در تحلیل رفتار متقابل

«من خوب نیستم، شما خوب نیستید»، «من بدم، تو هم بدی»

آخرین و بدترین وضعیت این وضعیت می باشد زمانی که کودک فکر می کند هم خودش بد است و دوست داشتنی نیست هم مادر خوبی ندارد که نیازهای او را برآورده نمی کند و یا نوازشی دریافت نکرده است و به این نتیجه می رسد که من بدم که مادرم مرا نوازش نمی کند و مادرم هم بد است.

این افراد در بزرگسالی فقط بخشی از واقعیت را می بینند (احتمالاً بدی ها را) آن ها خوبی ها را نمی بینند آن ها بر این باورند که همه دنیا، دیگران و خودم خوب نیستیم. تمام افرادی که در بزرگسالی دنیا را سیاه ،پوچ و بیهوده می بینند دچار یاس و ناامیدی هستند.

بنابراین پیش نویس این افراد باید دنیا و آنها را به سوی طرد شدن و دیده نشدن سوق دهد کاری می کند که دیگران او را طرد کنند و یا او دیگران را طرد می کند. پس به این نتیجه می رسد که همه دنیا بد است و خودش هم به  ناامیدی می رسد.

اریک برن(پایه گذار تحلیل رفتار متقابل) معتقد است که وضعیت زندگی در دوران اولیه کودکی شکل می گیرد (سه تا هفت سالگی) یعنی کودک ابتدا تصمیم می گیرد و بعد در دوران کودکی بنابر تصمیمات گرفته شده رفتار و دیدگاهش نسبت به دنیا را می سازد از این طریق می تواند تصمیمات گرفته شده را توجیه نماید.

تجربیات درمانی نشان می دهد که وضعیت (من خوبم تو خوب نیستی) مقابله ای است با (من خوب نیستم تو خوبی) به این معنی که کودکی  که به این نتیجه می رسد که من خوب نیستم بعد ها روش دیگری به کار می گیرد و به این وضعیت می رود (من خوبم تو خوب نیستی) و می خواهد با احساس دردناکی که از نظر والدین حقیر و ناتوان دیده شده مقابله کند.

با توجه به رویکرد تحلیل رفتار متقابل بهتر این است که فرد با احساس دردناک دوران نوزادی و کودکی خود روبرو شود و سپس از آن رها شود.

به گفتگو بپیوندید

بازگشت به بالای صفحه